
ت
شعر امام زمان
در انتظار ظهورت چه رنج ها كه كشیدیم برفت عمر و نشد بارور درخت امیدم
به یاد دیدن رویت چه ناله ها كه نكـردم ز گلستان جمالت گلی دریغ نچـیدم
شبان تیره بسی خون دل زدیده فشانـدم دریغ و درد كه جز سوز و ساز هیچ ندیدم
به هر كجا گذر شد سراغ وصل تو جستـم ز فرط شوق لقایت به كوه و دشت دویدم
ز هر كه بوی ببردم كه ره به سوی تو دارد به عجز ولا به لقای تو را از او طلبیدم
دل شكسته و چشم پر آب و حال پریشـان به یاد وصل تو شاها طمع ز خلق بریدم
شها تو آگهی از سوزش دل من حیران در انتظار لقایت به آرزو نرسیدم
آید آن روز كه خاك سركویش باشم ترك جان كرده و آشفته رویش باشم
یوسفم گـرنزند بـر سـر بالینم سـر همچو یعقوب دل آشفته بویش باشـم
ز پیش چشم خسته ام ،چرا گـذر نمـی كـنی؟
چرا ز كوی عاشقان، دگر گذر نمی كنی؟
چه شد كه هرچه خوانمت ،به من نظر نمی كنی؟
نشسته ام به راه تو ،به عشق یك نگاه تو
ز پیش چشم خسته ام ،چرا گـذر نمـی كـنی؟
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها: امام زمان,

